ازهمان روز که مرا از بیخبری وآرامش خودخواسته ام بیرون کشیدی
و پای آن سئوال را
به دنیای ظریفم بازکردی...
دیوارهای غفلت شیرین من ترک برداشت..
من
بیقرار وسرگردان
درگرداب جهلی بسیط
رهاشدم...
ازهمان روزبود
که گم شدم...
ودیگر
کسی مراندید.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،